جدول جو
جدول جو

معنی نعمت شناس - جستجوی لغت در جدول جو

نعمت شناس
(پَ)
شاکر نعمت. که حق نعمت و انعام دیگران بشناسد و شکر نعمت بگزارد. حق شناس. نمک شناس. مقابل ناسپاس و نمک نشناس:
که می برد به خداوند منعم محسن
پیام بندۀ نعمت شناس شکرگزار.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نمک شناس
تصویر نمک شناس
کسی که قدر نان ونمکی را که از دیگران خورده بداند، وفادار، سپاسگزار
فرهنگ فارسی عمید
(نِ مَ شِ)
عمل نعمت شناس. رجوع به نعمت شناس شود:
وفاداری کن و نعمت شناسی
که بدفرجامی آرد ناسپاسی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
کارندۀ نعمت. کنایه از تخم افشاننده. که بذر بر زمین افشاند. (یادداشت مؤلف) : گاو گردون بر کهکشان چون گاو گردون در وی (اصفهان) نعمت نشان، چرخ هفتم از جی قطری وبحر قلزم از زندرود قطری. (ترجمه محاسن اصفهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ / فِ کَ)
رجوع به گیاه شناس شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
آنکه حق نمک بشناسد. مقابل حق نمک ناشناس. (آنندراج). باوفا. وفادار. سپاس گزار. (ناظم الاطباء). کسی که حق نان و نمکی که خورده ادا کند. حق شناس. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
سگ نمک شناس به از آدمی ناسپاس
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبات شناس
تصویر نبات شناس
گیاهشناس گیاه شناس
فرهنگ لغت هوشیار
سپاسگزار و وفادار کسی که حق نان و نمکی که خورده ادا کند سپاسگزار حق شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمک شناس
تصویر نمک شناس
((~. ش))
سپاس گزار، وفادار
فرهنگ فارسی معین
حق شناس، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر، قدردان، قدرشناس، ممنون
متضاد: ناسپاس، نمک نشناس
فرهنگ واژه مترادف متضاد